شصت و دو

ساخت وبلاگ

صبح با یه لبخندی بیدار شدم انگار، یا نمیدونم از وقتی اومدم توی کوچه و بوی بهار بهم خورد لبخند اومد روی صورتم. یا یکم قبل ترش وقتی داشتم نون کره چای میخوردم. نمیدونم ولی تمام مدت لبخند روی صورتم بود و نمیتونستم جمعش کنم. از ترس قیافه رییسم "وقت هایی که دیر میرسم" زودتر از خودش هم رسیدم حتا. وقتی اومد انقدر شوکه و خوشحال شد که نگو... و گفت تصمیم داره هرشب منو تا 8 نگه داره سرکار، چون ظاهرا بهتر جواب میده و صبح ها زودتر میام سرکار. آخه دیشب یه جلسه ای بود که تا 8 موندگار شدیم تو دفتر.

الان تقریبا 6 ساعته بیدارم و دیگه خوابم گرفته... و هنوز 5 ساعت دیگه از تایم کاریمون مونده.

Marooned Girl...
ما را در سایت Marooned Girl دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eiammaroonedd بازدید : 137 تاريخ : پنجشنبه 30 خرداد 1398 ساعت: 17:36