شصت

ساخت وبلاگ

هوا خیلی بده. خیلی. بارون زیاد، جوب ها پر از آب، خیابون ها پر از آب. تازه اینجا تهرانه و فعلا خبری از سیل نیست. دیشب خیلی غصه خورم. غصه آدم هایی که توی سیل موندن یا با سیل رفتن. خیلی ترسناکه به نظرم.

دیشب به زور سه ساعت خوابیدم. چند روزه که ذهنم به شدت درگیر گرفتن یه تصمیم مهم توی زندگیمه. انقدر که حتی وقتی خواب هم بودم ذهنم در حال تحلیل بود و مجبور میشدم گاهی قرص خواب بخورم. از اونجایی که خیلی وقته آرام بخش نخوردم انقدر گیج و منگ شدم و تلو تلو خوردم که نگو... خیلی خوب بود.

گوشیم سه روزه که خاموش شده و من به هیچ جا دسترسی ندارم، از قسمت های خوبش اگه بگم اینه که دیگه صدای زنگ یا نوتیفیکیشن ها نمیره رو اعصابم، و مجبور نیستم بعدا به آدم ها توضیح بدم که چرا جواب زنگشون رو ندادم یا وقتی خرید میکنم اس ام اس باقیمانده پولم در بانک برام نمیاد. بیشتر با تو تلفنی حرف میزنم که این از همه مهمتره.

اما از معایبش اگر بخوام بگم، توی تاکسی و مترو و خیابون و اتوبوس باید صداها و حرفهایی رو بشنوم که دوس ندارم و انتخاب نکردم، به جای موزیکهای هرچند تکراری خودم. مجبورم به جای پرسه زدن تو کتابخونه فیدیبوم، توی مترو به کف زمین خیره بشم. به شبها توی تختم دنبال یه چیزی میگردم، یا همش نمیدونم ساعت چنده، خلاصه که در یه بی خبری خاصی به سر میبرم.

بهرحال بهار شده ولی من هنوز بهاری نشدم، ناخن و مژه و رنگ مو و الخ رو نمیگم ها... دلم بهاری نشده، بوی بهار رو نشنیدم هنوز، شکوفه ندیدم هنوز، هنوز تو روز بیرون نرفتم گردش کنم. دو تا رفیق هم اتاقیم هنوز نیمدن سرکار و من بدجور احساس اضطراب دارم. نمیدونم وقتی تصمیمم رو بشنون اونها هم همین حس رو دارن...

Marooned Girl...
ما را در سایت Marooned Girl دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eiammaroonedd بازدید : 169 تاريخ : پنجشنبه 30 خرداد 1398 ساعت: 17:36