چهل و هفت

ساخت وبلاگ

هرچند دقیقه یک بار باید صدای سوت کشتی میومد و من برمیگشتم از پنجره سمت راست اتاق کارم، کشتی ای که رد میشد رو میدیدم. یا این که با صدای رد شدن قطار حمل ذغال سنگ، حواسم به پنجره سمت چپ پرت میشد و غرق توی آرزوهای خودم میشدم. گاهی چایم رو میگرفتم دستم و پشت پنجره، غرق دیدن بارون به تو فکر میکردم و اینکه شب توی خونه برات چی بپوشم و چی درست کنم که خوشحال بشی.

پشت میزم نشستم و کولر گازی پشت سرم روشنه تا هوای بهاری رو بهم تلقین کنه. قهوه ترک سرد شده روی میزمه و چپ و راستم هم هیچ پنجره ای نیست. فقط پشت سرم یه پنجره به نورگیر ساختمون 8 طبقه محل کارم که دورتا دورش با کندانسور کولرهای طبقات پر و زشت شده. دندون درد امونم رو بریده ولی به زور دارم یه چیزهایی میخورم که بتونم مسکن بخورم و کارم رو شروع کنم.

دلم برای میم.میم خیلی تنگ شده و حتی بیان این این موضوع پای تلفن به شین اشکام رو سرازیر میکنه. نمیدونم اثرات پی.ام.اس هم قاطیش شده یا احساساتم به تنهایی انقدر غلیظ شده. شین توی آشپزخونه خونشون منتظر تا حرفمون تموم شه و بره سراغ نیمرویی که مامانش برای صبحانه آماده کرده، از اونور گوشی صدای مرغ عشق ها و موزیک سنتی که از رادیو پخش میشه، به قول شین فضا رو شبیه فیلم های مهرجویی کرده.

Marooned Girl...
ما را در سایت Marooned Girl دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eiammaroonedd بازدید : 119 تاريخ : جمعه 28 دی 1397 ساعت: 13:42