زندگی پیچیده تو

ساخت وبلاگ

یه حال عجیبی پیدا کردم وقتی شنیدم چه اتفاقی برات افتاده.

خیلی فکر کردم برای اینکه از این وضعیت نجاتت بدم. دکترم همیشه میگه به جای تمرکز روی مشکل روی راه حل تمرکز کن. دکترم بهم میگه تو پرابلم سولوینگ Problem Solving مغزت ضعیفه. راست هم میگه. چیزی به ذهنم نمیرسه. یه جوری انگار توی تار عنکبوت افتادم. فقط مساله آزارم میده.

نمیدونم از کی انقدر بهت نزدیک شدم. مشکلات تو شد مشکلات من. میدونی من تو زندگی تو نیستم . نه جای توام نه جای بابای بچت. نمیدونم چطوری میشه شما دو تا رو کنار هم نگه داشت بعد از همه این اتفاقاتی که بینتون افتاده. شاید اصن نشه. شاید داری بیهوده تلاش میکنی. این زندگی شدنی نیست. میدونی این همه تراپی، زوج درمانی، پرنتینگ و ... وقتی یکی از شما دو تا هم نخواد نمیشه دیگه.

دلم میخواد بیام در آغوش بگیرمت و از دردت کم کنم. زندگیت شبیه یه تراژدی واقعیه. شاید باید کتابش کنی. شاید فقط به همین درد میخوره.

Marooned Girl...
ما را در سایت Marooned Girl دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eiammaroonedd بازدید : 138 تاريخ : چهارشنبه 28 مهر 1395 ساعت: 2:28