باید فرار کنم. واقعا راهی برام باقی نمونده انگار. انقدر حالم بده که دیگه نمیتونم تحمل کنم. شکست عشقی؟ نه بابا!! این چرندیات اصن در حد و اندازه ای نیست که بتونه من رو از پا دربیاره. نمیدونم حکمتش چیه هرچند وقت یک بار یه جور خیلی بدی بهم یادآوری میشه که فقط خودتی. خودت! هیچ کس رو نداری. هیچ کس پشتت نیست. حتا پدر، که ظاهرا مظهر ایستادگی و کوه و پشتیبانی و این چرندیاته که خداروشکر من اصلا ندیدم و قبول ندارم.
هیچ کس دلش برات نمیسوزه. انگار مادرم این رو خوب فهمیده بود که اینقدر من رو مستقل بار آورده. دمت گرم حداقل اینو همیشه دارم که میگم مادرم منو مستقل بار آورده.
ولی "زین همرهان سست عناصر دلم گرفت" واقعا دلم شکست امروز. یادم نمیاد آخرین بار کی انقدر دلم شکسته.
برچسب : نویسنده : eiammaroonedd بازدید : 118